تو حرف هارو با انگشتای خوشگلت...از زیر زبونم...نه،از زیر قلبم بیرون می کشی...
ما رابطمون رو کاشتیم...و طی چند روز رشد کرد وسبز شد...
رابطه ی ما عجله داره...
ما باهم رویای قشنگی ساختیم...
رفتیم حرم...پیش آقا...
چادر خیلی به صورتم می یاد...
تو خیلی خوشحال بودی...وهمش اشک ریختی...
و همش به من لبخند زدی...
و من همش نمی خواستم بری...
و نمی خواستم تو فقط یه خوابِ خوب...تو روزای کابوس مانند زندگیم باشی...
آره...تو واقعی هستی...حقیقی... :)
+حالم خوبه... :) خدایا منو ببخش...بابت ناشکریم...و بی وفاییم...
+نامردیه...من خیلی دوس داشتم امروز برم تولد پریسا :|
نظرات شما عزیزان:

.gif)
.gif)
پاسخ: تو مگه الآن نباید مدرسه باشیییییییی خو؟؟!!؟؟!! :-O

منم دلم می خواد برم حرم..
.gif)
پاسخ: یکی از دوستای هم کلاسیم که خیلی خوبه... :) منممممممم... :(

.gif)
پاسخ: نمی تونم برم... :| ای بابا... :|
موضوعات مرتبط: تراشه های قلم من...وسپیدی کاغذ... ، ،